سنگ کاغذ قیچی

کتاب سنگ کاغذ قیچی نوشته آلیس فینی ترجمه سونیا سینگ توسط انتشارات کتاب مجازی به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان

آدام» و «آملیا» به اسکاتلند سفر می‌کنند تا در هتلی کنار دریاچۀ بلک‌واتر، دور از هیاهوی لندن، مشکلاتشان را حل کنند. این هتل زیبا درواقع کلیسایی قدیمی با منظره‌ای خیره‌کننده در دل طبیعتی دست‌نخورده است، اما اوضاع آن‌طور که این زوج انتظار دارند پیش نمی‌رود: آب و برق قطع می‌شود، سروصداهای عجیبی از گوشه‌وکنار کلیسا به گوش می‌رسد، درها بی‌جهت باز و بسته می‌شوند، امکان تماس با هیچ‌کس وجود ندارد و انگار کسی این زوج را زیر نظر گرفته است. به‌علاوه، مشخص می‌شود سرداب کلیسا محل دفن جادوگران بوده و ارواح آن‌ها مدام در آن اطراف پرسه می‌زند.

بخشی از متن کتاب

«رابین وارد کلبه می‌شود و در را قفل می‌کند. حولهٔ قرمز کوچکی از قلاب روی دیوار برمی‌دارد و قبل از رسیدگی به خودش، برف را از روی پنجه‌ها، پاها و شکم سگ پاک می‌کند. وقتی سگ را تمیز می‌کند، او دم می‌جنباند، بعد صورت رابین را می‌لیسد. رابین لبخند می‌زند، حیوانات را دوست دارد، مخصوصاً سگ‌هایی مثل این را. حتی اسکار خرگوشه هم از مهمان تازهٔ خانه خوشش آمده.

مهمانان تا حالا دیگر می‌دانند کلیسا مال هنری است و او مُرده. رابین آرزو می‌کند وقتی سنگ قبر را پیدا کردند، می‌توانست قیافه‌هایشان را ببیند، اما آن موقع او و باب خیلی دور شده بودند. سگ خوش‌اخلاق و مهربانی است ـ حتی با اینکه گاهی بابت وزش باد هم پارس می‌کند ـ از آن‌جور سگ‌ها که به همه اعتماد می‌کنند.

هوا حتی داخل کلبه هم سرد است. رابین آتش را روشن می‌کند و روی قالیچه کنار آن می‌نشیند تا استخوان‌هایش گرم شوند. دلش برای پیپش تنگ شده، اما دیگر آن را برای همیشه از دست داده است، برای همین یک بسته بیسکویت باز می‌کند. سگ کنارش دراز می‌کشد، چانه‌اش را روی پاهای او می‌گذارد و به رابین نگاه می‌کند که بیسکویت می‌خورد، به‌امید اینکه شاید چیزی برایش بیندازد. رابین دوست دارد ریزریز بیسکویت را گاز بزند، لبه‌های بیرونی را بخورد تا جایی که فقط مرکز مربایی‌اش باقی بماند ـ کاری کند که لذت خوردنش تا حد ممکن طولانی‌تر شود.

با اینکه خیلی نزدیک به شعله‌ها نشسته، باز هم دست‌هایش را حس نمی‌کند. انگشتانش از سرما سرخ و بعد از پاک کردن آن‌همه برف از روی سنگ قبر هنری کبود شده‌اند. اما اگر این کار را نمی‌کرد، مهمانان آن را پیدا نمی‌کردند و او باید اوضاع را طبق نقشه پیش می‌برد. دلیلی دارد که این هفته آن‌ها را به اینجا دعوت کرده، نه هفته‌های دیگر.

وقتی هنری مرد، یادش می‌آید.

«نیاز دارم که بیای اینجا.»

وقتی تلفن کرد، این را به رابین گفت. سلام و احوالپرسی نکرد، فقط همان پنج کلمهٔ کوتاه. نیاز دارم که بیای اینجا. لازم نبود بگوید کجا، حتی با اینکه آن‌همه مدت با هم حرف نزده بودند. لازم نبود دلیلش را هم بگوید، اما گفت.

وقتی رابین جواب نداد، دو کلمهٔ کوتاه دیگر اضافه کرد: «من مریضم.» مشخص شد در بیان واقعیت کوتاهی کرده و کارش از مریضی گذشته است.

از قبل می‌دانست هنری آپارتمانش را در لندن فروخته و تمام مدت در مخفیگاه اسکاتلندی‌اش زندگی می‌کند. همیشه منزوی بود و تنهایی را ترجیح می‌داد. چیزی که رابین انتظار نداشت این بود که هنگام نیاز به او تلفن کند، اما خب نداشتنِ کسی دیگرْ یکی از معدود نقاط مشترکشان بود. نویسندگان قادرند پیچیده‌ترین و محبوب‌ترین دنیاها را خلق کنند و گاهی جهان خیلی کوچکی برای خودشان باقی می‌گذارند. بعضی از اسب‌ها به چشم‌بند نیاز دارند که کارشان را به بهترین شکل انجام دهند و مسابقه را ببرند. باید حس کنند تنها هستند و چیزی حواسشان را پرت نکند. بعضی از نویسنده‌ها هم همین‌طورند؛ این حرفه در تنهایی معنا پیدا می‌کند.


  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
150,000
٪30
105,000 تومان
توضیحات

کتاب سنگ کاغذ قیچی نوشته آلیس فینی ترجمه سونیا سینگ توسط انتشارات کتاب مجازی به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان

آدام» و «آملیا» به اسکاتلند سفر می‌کنند تا در هتلی کنار دریاچۀ بلک‌واتر، دور از هیاهوی لندن، مشکلاتشان را حل کنند. این هتل زیبا درواقع کلیسایی قدیمی با منظره‌ای خیره‌کننده در دل طبیعتی دست‌نخورده است، اما اوضاع آن‌طور که این زوج انتظار دارند پیش نمی‌رود: آب و برق قطع می‌شود، سروصداهای عجیبی از گوشه‌وکنار کلیسا به گوش می‌رسد، درها بی‌جهت باز و بسته می‌شوند، امکان تماس با هیچ‌کس وجود ندارد و انگار کسی این زوج را زیر نظر گرفته است. به‌علاوه، مشخص می‌شود سرداب کلیسا محل دفن جادوگران بوده و ارواح آن‌ها مدام در آن اطراف پرسه می‌زند.

بخشی از متن کتاب

«رابین وارد کلبه می‌شود و در را قفل می‌کند. حولهٔ قرمز کوچکی از قلاب روی دیوار برمی‌دارد و قبل از رسیدگی به خودش، برف را از روی پنجه‌ها، پاها و شکم سگ پاک می‌کند. وقتی سگ را تمیز می‌کند، او دم می‌جنباند، بعد صورت رابین را می‌لیسد. رابین لبخند می‌زند، حیوانات را دوست دارد، مخصوصاً سگ‌هایی مثل این را. حتی اسکار خرگوشه هم از مهمان تازهٔ خانه خوشش آمده.

مهمانان تا حالا دیگر می‌دانند کلیسا مال هنری است و او مُرده. رابین آرزو می‌کند وقتی سنگ قبر را پیدا کردند، می‌توانست قیافه‌هایشان را ببیند، اما آن موقع او و باب خیلی دور شده بودند. سگ خوش‌اخلاق و مهربانی است ـ حتی با اینکه گاهی بابت وزش باد هم پارس می‌کند ـ از آن‌جور سگ‌ها که به همه اعتماد می‌کنند.

هوا حتی داخل کلبه هم سرد است. رابین آتش را روشن می‌کند و روی قالیچه کنار آن می‌نشیند تا استخوان‌هایش گرم شوند. دلش برای پیپش تنگ شده، اما دیگر آن را برای همیشه از دست داده است، برای همین یک بسته بیسکویت باز می‌کند. سگ کنارش دراز می‌کشد، چانه‌اش را روی پاهای او می‌گذارد و به رابین نگاه می‌کند که بیسکویت می‌خورد، به‌امید اینکه شاید چیزی برایش بیندازد. رابین دوست دارد ریزریز بیسکویت را گاز بزند، لبه‌های بیرونی را بخورد تا جایی که فقط مرکز مربایی‌اش باقی بماند ـ کاری کند که لذت خوردنش تا حد ممکن طولانی‌تر شود.

با اینکه خیلی نزدیک به شعله‌ها نشسته، باز هم دست‌هایش را حس نمی‌کند. انگشتانش از سرما سرخ و بعد از پاک کردن آن‌همه برف از روی سنگ قبر هنری کبود شده‌اند. اما اگر این کار را نمی‌کرد، مهمانان آن را پیدا نمی‌کردند و او باید اوضاع را طبق نقشه پیش می‌برد. دلیلی دارد که این هفته آن‌ها را به اینجا دعوت کرده، نه هفته‌های دیگر.

وقتی هنری مرد، یادش می‌آید.

«نیاز دارم که بیای اینجا.»

وقتی تلفن کرد، این را به رابین گفت. سلام و احوالپرسی نکرد، فقط همان پنج کلمهٔ کوتاه. نیاز دارم که بیای اینجا. لازم نبود بگوید کجا، حتی با اینکه آن‌همه مدت با هم حرف نزده بودند. لازم نبود دلیلش را هم بگوید، اما گفت.

وقتی رابین جواب نداد، دو کلمهٔ کوتاه دیگر اضافه کرد: «من مریضم.» مشخص شد در بیان واقعیت کوتاهی کرده و کارش از مریضی گذشته است.

از قبل می‌دانست هنری آپارتمانش را در لندن فروخته و تمام مدت در مخفیگاه اسکاتلندی‌اش زندگی می‌کند. همیشه منزوی بود و تنهایی را ترجیح می‌داد. چیزی که رابین انتظار نداشت این بود که هنگام نیاز به او تلفن کند، اما خب نداشتنِ کسی دیگرْ یکی از معدود نقاط مشترکشان بود. نویسندگان قادرند پیچیده‌ترین و محبوب‌ترین دنیاها را خلق کنند و گاهی جهان خیلی کوچکی برای خودشان باقی می‌گذارند. بعضی از اسب‌ها به چشم‌بند نیاز دارند که کارشان را به بهترین شکل انجام دهند و مسابقه را ببرند. باید حس کنند تنها هستند و چیزی حواسشان را پرت نکند. بعضی از نویسنده‌ها هم همین‌طورند؛ این حرفه در تنهایی معنا پیدا می‌کند.


مشخصات
  • ناشر
    کتاب مجازی
  • نویسنده
    آلیس فینی
  • مترجم
    سونیا سینک
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1402
  • نوبت چاپ
    هجدهم
  • تعداد صفحات
    327
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش